برسام مهربان من

ساخت وبلاگ
برسام خوشگل من الان یکسال و نه ماهگیش رو طی میکنه و هر روز شیرینتر از روز قبل میشه. هرکس که برسام رو میبینه عاشقش میشه و نمیتونه چشم ازش برداره. همه اعضای خانواده من و بابایی عاشق برسام و رادینن و حسابی باهاشون حال میکنن. اینروزها برسام هر کلمه ای رو که بهش بگی میتونه ادا کنه و به شیرینی هرچه تمامتر برسام مهربان من...ادامه مطلب
ما را در سایت برسام مهربان من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fjoojetalaa بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت: 6:21

برسامی شیطون اینروزها حسابی موبایل باز شده و اصلا به داداشش اجازه نمیده که موبایل مامانی رو بگیره دستش و بازی کنه. تا میبینه موبایل دست رادینه و داره بازی میکنه میاد موبایل روبه زوووور میگیره و میگه پیشی باشییعنی پیشی بازییه بازی پیشی دونده روش نصبه و برسام دوسش داره. همه بازیهای روی گوشی من رو هم رادین باهوشم نصب کرده. الان برسام یک ماهی هست که عاشق بازی موبایل شده و البته این اصلا خوب نیست و برای چشمهاشون مضره اما چه کنم که من حریف این دوتا وروجک نمیشم.بابا رضا هم وقتی که خونه بود اومد روی یکی از گوشیهاش پیشی بازی رو نصب کرد تا این دوتا شیطون بلا دیگه سر پیشی باشی دعواشون نشه و هردوشون همزمان بازی کنن. اما برسام کلا قلدر محله است و همه چیییییییی رو به زور گاز و چنگ و موکشی و جیغ و گریه از داداشش میگیره و رادین عزیز مامان هم خیلی زود تسلیم خواسته های برسام میشه و کوتاه میاد. و ازاین بابت واقعا از رادین ممنونم چون برسام بهیچ وجههههه حاضر به کوتاه اومدن از موضع خودش نیست و گریه های سرسام آورش رو اونقدر ادامه میده تا مخ همه رو تلیت کنه. هفته گذشته دوشنبه خاله مریم اینا اومدن اهواز و برسا برسام مهربان من...ادامه مطلب
ما را در سایت برسام مهربان من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fjoojetalaa بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 20:25

دیروز شنبه 27 شهریور، مثل هرروز سرکار بودم و تا طرفای ظهر هه چیز طبق روال عادی پیش میرفت. تا اینکه... تا اینکه ظهر طرفای ساعت یک و نیم به بعد بود که بابا رضا زنگ زد و خیلی سرآسیمه و تند تند گفت که برسام بینیش خورده توی میز و به احتمال زیاد شکسته و الان داریم میایم دنبالت که ببریمش بیمارستان. واقعا نفهمیدم که چطور بلند شدم و با همکارام هماهنگ کردم و خودمو رسوندم دم در. از دین صحنه ای که قرار بود تا چند لحظه بعد باهاش روبرو بشم میترسیدم. بابارضا رسید. برسام رو که با بینی خونین و گریه های زیاد توی بغلش بود داد بغلم. وااااااای که چقدر دیدن پسرکم اون هم با این وضعیت عذاب آور و سخت بود. باباجون اسماعیل هم همراهشون اومده بود و هر دو خیلی مضطرب و ناراحت وبودن. از بابایی علت این اتفاق رو پرسیدم و گفت که رادین دراز کشید بود و برسام رفته وری کمرش ایستاده و افتاده و بینیش با ضربه محکمی خورده روی میز پذیرایی که همیشه کنار دیوار میزاریمش. پسرکم یک پشت گریه میکرد و وقتی سعی میکردم آرومش کنم فقط چند ثانیه ای آروم بود و دوباره به گریه می افتاد. تحمل دیدن گریه های از سر دردش و بینی خون آلودش برای من بیش برسام مهربان من...ادامه مطلب
ما را در سایت برسام مهربان من دنبال می کنید

برچسب : یه اتفاق بد, نویسنده : fjoojetalaa بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 14 آذر 1395 ساعت: 13:39

15 ام مهر ماه بالاخره تصمیمم رو عملی کردم و شب موقعی که برسام رو برای خواب بردم بجای شیر خشک که برسام بدجوری معتادش بود براش شیر پاستوریزه گرم کردم و یه کمی هم شیرینش کردم و ریختم توی شیشه و بهش دادم که بخوره. خیلی مطمئن نبودم که قبولش کنه اما در کمال ناباوری دیدم که خوردش. و این اولین گام ترک شیر بود. البته تصمیم نداشتم که کاملا شیر خوردنش توی شیشه رو ترک بدم بلکه فقط میخواستم وابستگیش رو به شیر خشک از بین ببرم. و از اون شب به بعد برسام خیلی بهتر  و تا صبح میخوابه و دیگه مثل زمان شیر خشک خوردن که تا صبح یکی دوباری برای شیر خوردن بیدار میشد الان دیگه بیدار نمیشه و فقط گاهی اوقات که توی خواب گرسنه میشه بیدار میشه و شیر میخواد. و الان دیگه بین روز هم کمتر شیر میخوره و این میتونه باعث بشه بهتر غذا بخوره. این مرحله مهمی توی زندگی برسام بود و خوشحالم که تونست این مرحله رو پشت سر بزاره. یک مرحله مهم دیگه و البته سخت هم هنوز باقی مونده و اون از پستونک گرفتن برسامه که به شددددددت بهش وابستس. ولی مطمئنم این مرحله رو هم پسرکم براحتی پشت سر میزاره [موضوع : وقایع مهم زندگی برسام کوچولو]Let's برسام مهربان من...ادامه مطلب
ما را در سایت برسام مهربان من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fjoojetalaa بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 14 آذر 1395 ساعت: 13:39

پنجشنبه 27 مهر ماه بالاخره تصمیم سخت از پستونک گرفتن برسام رو عملی و شروع کردم. چون شنبه و یکشنبه هم تعطیل بودم و چهار روز خونه بودم دیدم موقعیت خوبیه که الان برسام رو از پستونک بگیرم. چون هم خودم خونه کنارش بودم و هم اینکه اگه نصفه شب بیدار میشد و نمی تونست درست بخوابه و بهونه پستونک رو میگرفت مشکلی نداشتم برای صبح خوابیدن. خونه مامان جون اینا بودیم. برای از شیر گرفتنش هم اونجا مستقر بودیم. کلا خودم میذاشتم اینجور اتفاقات موقعی که خونه مامان جون هستیم پیش بیاد چون اونجا دور و بر برسام شلوغه و بهانه شیر یا پستونک رو نمیگرفت. مامان جون توی یه ظرف گل برنجاس که یه گیاه عطاری و تلخ مزه است رو جوشوند و پستونک برسام رو زدیم توی اون. ظهر وقتیکه برسام اومد دنبال پستونکش و گفت مَمَه بهش دادمش و گذاشت دهنش اما یهو قیافش رفت توی هم و گفت تلخخخخخگفتم آره مامان پیشی روش جیش کرده گفت جیشششش گفتم آره بدش بهمن دادش دستم و ول کرد رفت. خیلیییییییییییییی دلم سوخت برای پسرکم چون میدونستم به شدت به پستونکش علاقه داره و بهش وابسته است. خلاصه تا شب هربار که می اومد سراغ پستونکش بهش میدادم و اونم میذاشت دهنش برسام مهربان من...ادامه مطلب
ما را در سایت برسام مهربان من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fjoojetalaa بازدید : 50 تاريخ : يکشنبه 14 آذر 1395 ساعت: 13:39